خاطرات یک نسخه پیچ

من یک نسخه پیچم. یعنی تو داروخونه کار میکنم. هر روز اتفاقات جالبی برام میوفته که میخوام اونها رو با شما در میون بگذارم...

آخرین خاطرات
پربیننده ترین خاطرات
خاطرات پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

چند سالی بود که دلم برای رفتن به مشهد لک زده بود. کار توی داروخونه شرایط خاصی داشت که اجازه همچین سفری رو به ما نمی‌داد. خیلی دوست داشتیم بعد از مراسم عروسی برای ماه عسل به مشهد سفر کنیم ولی اون زمان فقط یه روز تونستیم از داروخونه مرخصی بگیریم. اون هم با کلی درد سر و مکافات. حالا که دیگه بیکار شدیم، فرصت مناسبی برای این سفر میتونه باشه. اینطور شد که دعوت امام رضا رو لبیک گفتیم و چمدون‌هامون رو برای سفر به مشهد بستیم...

۱۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۷

قبل از اینکه توی این داروخونه شروع به کار بکنیم، زمانی که با دکتر در مورد شرایط کار توی این داروخونه صحبت میکردیم، دکتر بهمون گفته بود که من آدم رو راستی هستم و دوست دارم همه چیز رو مستقیم و شفاف با طرف مقابلم در میون بذارم و اهل رو در بایستی نیستم و از شما هم همین انتظار رو دارم. دوست دارم با من خیلی راحت باشید و حرفهاتون رو رک و پوست کننده به خودم بگید. ما هم از این حرف دکتر خیلی خوشمون اومده بود و از اینکه با همچین آدم با شعوری طرف خواهیم بود خیلی خوشحال بودیم. به همین خاطر هم تصمیم گرفتیم که در مورد مسائل داروخونه خیلی راحت و صمیمی به صحبت بشینیم و راه حلی مشترک پیدا کنیم. رفتار دکتر توی این مدت ما رو بسیار ناراحت کرده بود و قصد داشتیم بهش بگیم که این رفتار شایسته ما نیست و دوست داریم با ما به نوع دیگه ای رفتار بشه...


۲۴ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۰
اول از همه چیز بابت تاخیر سه هفته ای در نوشتن پست جدید از همه خوانندگان دایمی وبلاگ معذرت میخوام. خیلی گرفتار بودم. توی پست آخر براتون نوشته بودم که قرار شد به همراه همسرم توی یه داروخونه جدید مشغول کار بشیم. کار کردن همسرم در کنار من علاوه بر اینکه حقوقمون دو برابر میشد مزایای دیگه ای هم داشت. اول اینکه همسرم مشکل رفت و آمد نداشت و باهم به داروخونه میرفتیم و برمیگشتیم و همچنین حضور من در کنار همسرم محیط بهتری رو برای کار میتونست براش فراهم کنه و راحتتر میتونست کار کنه. ولی از همه مهمتر این بود که در حین کار کنار هم بودیم و ساعات کاری برامون سخت نمیگذشت. تنها مشکل مسئله نگهداری از دخترم توی ساعات کار داروخونه بود. که با هماهنگی هایی که انجام شد قرار شد که این مسئولیت سنگین رو به مادر همسرم بسپاریم. به هر حال با سبک و سنگین کردن معایب و مزایای این داروخونه تصمیم گرفتیم که پیشنهاد آقای دکتر رو  قبول کنیم. ولی مسئله به این سادگی هم نبود...
۱۴ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۱